ارسال شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, - 23:29
طرّه ی زلف سياهت شد نگین روی تو
رعشه می آرد به جانم ، لرزه گیسوی تو
گر دو چشمت میکند ، افسون مرا هر دم چه باک
تیر بنشاند به جانم ، آن خم ابروی تو
رشته ای افکنده شد بر جسم و جان خسته ام
میکشاند هر طرف ، آن تار تار موی تو
گر گذارم سر به بستر ، نیستم از بهر خواب
تا که پیغامی صبا آرد نسیم از کوی تو
مست و مدهوشم کند ؛ هر دم شمیم نسترن
می نشاند بر مشامم ؛ یادگار بوی تو
عالم و عاقل نمیدانند حال و روز من
عارف و سالک شدم من از مرام و خوی تو
آشنا گر ده زبان آرد همی اندر دهان
قفل آرد بر زبان ، تا باز بیند روی تو
نظرات شما عزیزان: